بشز ناتو از افغانستان چه آموخت؟
تازه ها: .

ناتو از افغانستان چه آموخت؟

٠١ سنبله ١٤٠١، (٠نظر)

منبع: شورای اتلانتیک

مترجم: رضوانه غفوری

یک سال پس از فروپاشی افغانستان می گذرد. در حالی که جهان به سراغ موضوعات دیگری رفته، مهم است درس های کلیدی در افغانستان را به خاطر بسپاریم تا از تکرار اشتباهات مشابه در آینده جلوگیری شود.

 

من به عنوان دستیار دبیرکل ناتو برای عملیات نظامی در افغانستان مسئول نوشتن درس‌های ائتلاف در اواخر سال 2021 بودم. در حالی که سند کاملآ محرمانه باقی می‌ماند. در واقع این موارد برای هر دانشجوی امنیت ملی، روابط بین الملل و جنگ واضح است. اول، ناتو در یک مکان استراتژیک بی ربط علیه دشمن اشتباه جنگید.

ثانیاً، اگرچه متحدان با نیت خوب هدایت می شدند، اما مقیاس و دامنه مأموریت را بسیار فراتر از سطح استراتژیک مورد علاقه گسترش دادند.

ثالثاً، ناتو به دنبال ایجاد نیروهای امنیتی بود که به شدت با فرهنگ و ظرفیت تکنولوژیکی افغانستان سازگاری نداشت. در نهایت، متحدین ما خود و مردم خود را در مورد شرایط موجود فریب دادند. هزاران سرباز آمریکایی و متحدان آمریکا، دست، پا و سلامت عقلی خویش را در افغانستان از دست دادند. ایالات متحده، متحدان و شرکای ما مدیون کسانی هستند که در آنجا جنگیدند و جان باختند. برعلاوه سربازان ناتو، بسیاری از افغان های شجاع که به دنبال آینده ای بهتر برای کشورشان بودند، در این مدت جان باختن. چرا همه ما شکست خوردیم؟ درس های ذیل را میتوان از ماموریت نزدیک به دوحه ناتو در افغانستان آموخت.

 

درس شماره اول: دشمنان خود را با دقت انتخاب کنید

افغانستان یک کشور سختگیر، محصور در خشکی و فقیر است و اهمیت استراتژیک کمی برای ایالات متحده یا هر متحد دیگری دارد. دانشجویان روابط بین‌الملل از کشور به عنوان یک منفعت حاشیه‌ای یاد می‌کنند، جایی که از طریق هر تحلیل عینی ارزشی بیش از سرمایه‌گذاری جزئی در منابع آمریکایی ندارد. این در تضاد با منافع حیاتی است که باید برای حفاظت از شیوه زندگی آمریکایی و رونق اقتصادی از آن دفاع کرد. منافع حیاتی ارزش جنگیدن برای آنها را دارد. اما افغانستان هرگز به نفع ایالات متحده یا هیچ یک از متحدان ناتو نبوده است.

پس از حملات 11 سپتامبر، به راحتی می توان درک کرد که چرا ایالات متحده در افغانستان درگیر شد. طالبان پناهگاه امنی برای القاعده و اسامه بن لادن فراهم کرده بودن و رهبران سیاسی ایالات متحده به سادگی باید پاسخ می دادند. اما این پاسخ باید با میزان علاقه سنجیده می شد. در عوض، ایالات متحده در افغانستان به گونه‌ای سرمایه‌گذاری کرد که گویی این یکی از اولویت‌های اصلی امنیت ملی است، اولویتی که هزینه‌های زندگی و گنج را بسیار فراتر از تهدید گسترده‌تر ناشی از آن سرزمین دوردست ارزیابی می‌کند.

 

پس از برچیدن رژیم طالبان در سال 2001، تنها تعداد انگشت شماری از گروه های تروریستی بین المللی در افغانستان باقی ماندند. این جناح ها پراکنده، ناکارآمد و عموماً قادر به اقدام هماهنگ علیه ایالات متحده یا دوستان و متحدانش نبودند. در واقعیت، تهدید برای قلمرو متحدین ما بسیار کم بود. طالبان یک سازمان تروریستی بین المللی نبود و علاقه ای به حمله به کشورهای خارجی نداشت. کاملاً برعکس: طالبان یک رویکرد و استراتژی مبنی بر شورش درازمدت را اجرا می‌کرد برای از بین بردن سربازان خارجی، شکست نیروهای دولتی و بازپس‌گیری کنترل کشور طراحی شده بود. دشمن واقعی در افغانستان تروریست های بین المللی بودند. همانطور که با کشته شدن اخیر ایمن الظواهری نشان داد، ایالات متحده و متحدانش می توانستند بدون اشغال و تلاش برای بازسازی افغانستان با گروه هایی مانند القاعده بجنگند. اگر متحدان تمرکز خود را بر هدف اصلی ایجاد اختلال در تروریست‌های بین‌المللی در افغانستان حفظ می‌کردند، این مأموریت می‌توانست کوچک و متناسب با شرایط منحصربه ‌فرد باقی بماند. یک نیروی کوچک ضد تروریسم ناتو، که توسط یک نیروی کماندویی همتای افغان حمایت می‌شود، احتمالاً با این قانون مطابقت داشت.

 

درس شماره دوم: تمرکز بالای هدف اصلی

در مقایسه با آنچه در نهایت توسعه یافت، مأموریت سازمان ملل متحد در افغانستان که پس از حملات 11 سپتامبر آغاز شد، بسیار کم رنگ بود. این شامل چندین هزار سرباز در کابل برای تامین امنیت و چند صد دیپلمات و متخصص توسعه برای ایجاد ظرفیت نهادی در افغانستان را در بر می گرفت. در حالی که القاعده ریشه بزرگی نداشت در افغانستان. رهبران سیاسی خوش بین در سراسر اتحاد (و در سراسر جهان) معتقد بودند که افغانستان می تواند به چیزی بیشتر تبدیل شود. رهبران غربی با نادیده گرفتن تجارب بریتانیا و روسیه تلاش کردند تا افغانستان را از کشوری که به طور سنتی یک کشور قبیله ای و بدون سابقه قدرت متمرکز بود به یک دموکراسی که از کابل اداره می شد، تبدیل کنند.

زمانی که ناتو کنترل این ماموریت را در سال 2003 به دست گرفت، شروع به دنبال اهداف غیرواقعی فزاینده ای کرد که در جلسات رهبران عالی اتحاد، از سران کشورها گرفته تا وزرای خارجه و دفاع تعیین شده بودند. به طور پیوسته اهداف و دامنه قلمرو مأموریت را گسترش داد و به دنبال سرمایه گذاری از خوش بینی آن زمان بودند. دوره بین سال‌های 2003 و 2010، به‌ویژه، یک مطالعه موردی در آنچه که معمولاً به عنوان "خزش ماموریت" شناخته می‌شود، ارائه می‌دهد. در طی آن سالها، این مأموریت از نظر جغرافیایی رشد کرد و تمام افغانستان را در بر گرفت، تعداد نیروها کمتر از ده هزار به بیش از صد هزار رسید، یک شبکه سراسری از تیم های بازسازی ولایتی ایجاد شد تا حکومت محلی و رشد اقتصادی را تقویت کند، و اهداف اجتماعی  گسترش یافت و شامل دموکراسی، حقوق زنان، آموزش، تنوع قومیتی و شمول، و مبارزه با فساد می شد.

صدها میلیارد دالر در تلاش برای تقویت موسسات افغانستان، پرداخت معاشات معلمان، و ساخت مکاتب، کلینیک های پزشکی، مقر نظامی، پایگاه های سربازان، جاده ها و پل ها بخشی از لیست تقریباً بی پایان پروژه ها و برنامه های طراحی شده برای بهبود کیفیت زندگی در افغانستان اما در نهایت، این منابع در مکانی که برای منافع حیاتی آمریکا و متحدانش اهمیتی نداشت، برای حمایت از دولتی نالایق و فاسد، مصرف و در بسیاری موارد به هدر رفت.

 

درس شماره 3: اشتباهات عمیق در ایجاد ارتش افغانستان

با نگاهی به گذشته به اینکه چرا نیروهای امنیتی افغانستان اینقدر سریع سقوط کردند، پاسخ روشن است: آنها بر اساس مدل نظامی آمریکا و ناتو ساخته شده بودند که از نظر فرهنگی با جامعه افغانستان همگام نبود. جنگجویان افغان در نسل‌های گذشته که هم بریتانیایی‌ها و هم شوروی‌ها را شکست دادند به صلابت جسمی و روحی، تسلط و شجاعت زیر آتش معروف بودند. اما ایالات متحده این جنگجویان کوهستانی افتخارآمیز را گرفت و آنها را مجبور کرد در قالب خود بی توجهی به نقاط قوت و ضعف ذاتی آنها ارایش نمود.

نیروهای افغان عمدتاً جنگجویان متحرک و سبک پیاده نظام بودند که در میان مردم زندگی می کردند و بر حداقل تدارکات تکیه می کردند. ارتش افغانستان با تله‌های یک نظامی غربی غرق شده بود. آنها به جای پیاده روی و استفاده از مرکب برای حمل وسایل خود، از کامیون هایی استفاده کردند که آنها را به جاده ها می بستند و با هلیکوپترهایی پرواز می کردند که برای نگهداری بسیار گران و پیچیده بودند. سربازان افغان باید در جوامع محلی که از آنها دفاع می‌کردند زندگی می‌کردند، اما در عوض، ایالات متحده و متحدان ناتو پایگاه‌های کاملی را ساختند، جایی که در پادگان‌های گران قیمت زندگی می‌کردند و در سالن‌های آشغال غذا می‌خوردند. برای گشت زنی یا انجام عملیات های رزمی دیگر فرا می رسید، این نیروها مانند نیروهای خارجی از پایگاه های خود به داخل روستاها اعزام می شدند. بر خلاف طالبان (و مجاهدینی که قبل از آنها بودند)، پیاده نظام افغان که ایالات متحده و ناتو آموزش داده و تجهیز کرده بودند، برای شرکت در نبرد نزدیک اعزام می شدند مگر اینکه هواپیمای متفقین برای پشتیبانی نزدیک بالای سرشان ظاهر شود.

 

یک استثنای قابل توجه کماندوهای افغان بودند که عملکرد درخشان و شجاعانه ای داشتند. این نیروها که از نیروهای ویژه آمریکایی الگوبرداری شده بودند، با سنت نظامی افغانستان همگام بودند، زیرا آنها در گروه های کوچک در عملیات ضربه و فرار می جنگیدند. اما تعداد آنها بسیار کم بود و بوروکراسی نظامی که ارتش افغانستان را احاطه کرده بود، مانع شدند.

در طول جنگ، جنرال های فاسد افغان با غارت دستمزد، مواد غذایی و مهمات نیروهای نظامی، قدرت رزمی نیروهای خود را از بین بردند. با عقب نشینی نیروهای ایالات متحده و ناتو، مشخص شد که کامیون ها و هلیکوپترهای ارتش افغانستان حتی نمی توانند بدون حمایت ده ها هزار قراردادی از جای خود تکان بخورند. نیروهای محلی با رهبری ضعیف و رها شده توسط رهبران خود، تسلیم جنگجویان با انگیزه طالبان شدند که از سنت‌های فرهنگی-نظامی خود استفاده کردند و زیر بار بوروکراسی تحمیلی خارجی‌ها محدود نشدند.

 

درس چهارم: حقایق سخت را بگویید

یک اصل بدیهی قدیمی وجود دارد که «جنگ آنقدر مهم است که نمی‌توان آن را به جنرال ها واگذار کرد» و منطقی است: جنرال ‌های ناتو آنقدر به درگیری نزدیک بودند که نمی‌توانستند به طور عینی درباره جنگ فکر کنند. آنها بخش بزرگی از زندگی حرفه ای خود را به رهبری نیروها در نبردها در سراسر ولایات هلمند، قندهار و خوست گذرانده بودند. برای آنها، جنگ شخصی بود. آنها مردان و زنان را در میدان نبرد از دست داده بودند و اگر اتحاد به سادگی کنار می رفت و این فداکاری ها را نفی می کرد، لعنت می شدند.

در نتیجه، گزارش‌های میدانی اغلب بیش از حد خوش‌بینانه بودند و با بالا رفتن از زنجیره فرماندهی ‌تقلیل می یافت. رهبران غیرنظامی در داخل کمربند واشنگتن نیز سزاوار بسیاری از سرزنش هستند، زیرا بسیاری از منصوبان سیاسی در وزارت های امور خارجه و دفاع بیش از آنکه نگران بیان حقیقت در مورد عدم پیشرفت در افغانستان باشند، نگران محافظت از شانس انتخاب مجدد رئیس جمهور مستقر بودند. برخی از سازمان‌های شجاع بودند که در تمام مدت این کار را داشتند. به نوبه خود، سیا و آژانس اطلاعات دفاعی ده سال قبل از فروپاشی به صراحت اعلام کرده بودند که عملیات ضد شورش بعید به نظر می رسد که موفقیت آمیز باشد. بازرس کل ویژه برای بازسازی افغانستان، جان سوپکو شجاعانه از شکست پس از شکست در مورد بازسازی و توسعه نیروهای امنیتی افغانستان خبر داد. به همین ترتیب، مطبوعات آزاد در مقاله‌ای یکی پس از دیگری از میدانی گزارش دادند که دولت و نیروهای امنیتی افغانستان نالایق، مملو از فساد و محکوم به شکست هستند. در پایان، تنها یک رهبر غیرنظامی می‌تواند نگاهی عینی به افغانستان بیندازد و در نهایت ببیند که تلاش‌ها در حال شکست است. جو بایدن، رئیس جمهور ایالات متحده، سیزده سال پیش زمانی که معاون رئیس جمهور وقت بود به طور عجیبی می دانست که باراک اوباما، رئیس جمهور وقت افزایش چشمگیری را اعلام کرد، که سرمایه گذاری هنگفت در مکانی که در نهایت از نظر استراتژیک برای ایالات متحده مهم نبود با اهداف روزافزون در حمایت از آن حکومتی که از انجام وظایف خود ناتوان بود، مقدر بود که شکست بخورد. یک نفر باید حقیقت را می گفت و این وظیفه به عهده او افتاد.

 

قدم های کوچک

در حالی که هیچ دو جنگی هرگز یکسان نیستند، درس‌های کمپین‌های ضد شورش اخیر و تلاش‌ها برای بازسازی کشورهای درگیر جنگ یا در حال شکست تقریباً جهانی است  و نه ناتو و نه متحدان منفرد نیازی به گرفتار شدن در تله‌های مشابه ندارند.

ماموریت کنونی ائتلاف در عراق اثبات خوبی از این مفهوم است که چگونه می‌تواند این مداخلات را با لمس سبک‌تر و پایدارتر انجام دهد. ماموریت ناتو در عراق (NMI) حول ردپای کوچکی متشکل از چند صد نیرو متمرکز است که تقریباً منحصراً بر توسعه ظرفیت در ارتش عراق متمرکز بود. آگاهانه از درگیر شدن در تلاش های پرهزینه و وقت گیر بازسازی و توسعه و همچنین مداخله در امور دولتی عراق اجتناب می کند. اهداف آن معتدل است و معیارهای خروج (که طبقه بندی شده است) نشان دهنده سطح تعهدی است که متحدان از نظر سیاسی مایل به انجام آن پس از شکست در افغانستان هستند.

با در نظر گرفتن این موضوع، درس واقعی افغانستان این است که متحدان در واقع می توانند ماموریت هایی را در مکان های دشواری که از نظر استراتژیک حیاتی نیستند، اجرا کنند. اما مقیاس و دامنه این ماموریت ها باید با اهمیت استراتژیک نسبی کشور میزبان برای منافع متحدان متعادل شود. در مورد NMI، این به معنای کمک به نیروهای محلی است که بهشتی را که داعش و سایر تروریست‌ها از آنجا می‌توانند اروپا و ایالات متحده را هدف قرار دهند، انکار کنند.

 

این یک ارزیابی حیاتی است، زیرا در این دوره جدید رقابت قدرت‌های بزرگ، ناتو نمی‌تواند منابع گرانبها را در مکان‌هایی خرج کند که برای منافع اصلی آن اهمیتی ندارد مبادا این اتحاد خطر از دست دادن درگیری‌های آینده را در مکان‌هایی که واقعاً انجام می‌دهند، داشته باشد.

لینک مقاله:

https://www.atlanticcouncil.org/blogs/new-atlanticist/i-wrote-natos-lessons-from-afghanistan-now-i-wonder-what-have-we-learned/

اشتراک با دوستان: این صفحه را از طریق شبکه های اجتماعی با دوستان خود به اشتراک بگذارید.

درج نظر

نام
ایمیل
نظر:
لطفا قبل از ثبت نظر، کد زیر را در خانه خالی وارد کنید
کد امنیتی
ثبت نظر
کلیه حقوق مادی و معنوی این وبسایت محفوظ و متعلق به موسسه فرهنگی و اجتماعی تساوی می باشد.
استقاده از مطالب آن با ذکر منبع بلامانع است.
Design & Developed by: Momtaz Host