ناگهان امریکا مجموعه ای از نوشته های یک نویسنده افغان در فضای مجازی نشر گردید
گزارشگر : محذثه حسنزاده
ناگهان امریکا نام مجموعه ای از نوشتارهای یک نویسنده افغانستانی است که در طول "سی روزِ اولِ" رسیدن به آمریکا نگاشته و در فضای مجازی "فیسبوک" منتشر کرده است. اولین مطلب این کتاب به اعلام حضور "شهریار آرمان" در ایالات متحده اشاره میکند و بعد از آن شما شاهد نوشتارهایی هستید که ذوقزدگیها، امیدها، آرزوها و ترسهای یک انسان "قلمبهدست" شرقیِ افغانستانی را به نمایش میگذارد که شهر و وطنش درمیان ناباوری و بهت جهانیان، یک شبه به کام طالبان سقوط کرد.
"شهریار" برخلاف بسیاری از نویسندگان و هنرمندان این وطن، مراسم رنجکشیدنِ خود را در خاموشی و سکوت برگزار نمیکند و تلاش دارد فشارهای روانی ناشی از وضعیت آزاردهنده دنیایش را به بیرون فرافکنی کند تا شاید از این طریق به آرامشی هرچند موقت دست یابد.
این نوشتارها در قالبهای مختلف ادبی مانند طنز، هجو، نقد ادبی، شعرک، داستانک و یا یادداشتهای شخصی و گاه با اشاره به مخاطبِ خاص نگاشته شده و شما میتوانید از لابهلای آنها به عمق احساسات بنیادینی همچون ترس، اضطراب، خشم و شاید نفرتی که سراسر وجود نویسنده را در برگرفته است، پی ببرید.
این کتاب واکنش نویسنده به فاجعه "سقوط" و "تبعات" آن بر روان او را نشان میدهد و دشواریهایی را آشکار میکند که "سوژه ـ نویسنده" در تعامل با محیط جدید با آنها دستبهگریبان است.
بخشی از این مجموعه با عنوان علیمردان پاسپورتش را می خواهد :
خدابیامرز جوانمرگ شد. سرطان داشت. چند سفر برای تداوی هند و پاکستان رفت، چاره نشد. کابل که پس آمد، او را به چند ملا هم نشان دادند. دو کرت "جن زدن" بردندش، اما بیفایده بود.
برادرش علیمردان، دوست دوران نوجوانیام است. گفت میبریمش وطن. آنجا که رفته بودند، زده بود به کوه و دشت مدتی. طبیعت شفابخش است. میگفتند خوب شده و دیگر آن دردهای جانکاه به جانش نمیآید.
وقتی که پس آمدند، کابل. "سقوط سقوط" شروع شده بود و امریکاییها همکارهای خود را میبردند. علیمردان اسنادش را داد به برادرش و او هم در یکی از "گیم"هایی که زد، موفق شد از دروازه میدان هوایی تیر شود.
رسیده بود ایالت "جورجا"، علیمردان خوش بود و به من زنگ زد که خبر برادرش را بگیرم و اگر میشود، کمک کنم تا تداویاش را شروع کند. میگفت دوباره خون استفراغ کرده بود شب آخر.
بسیار زنگ زدم به تلفونش، جواب نداد. بعد شنیدم که مرده است. علیمردان خودش دیشب خبر مرگ او را به من داد و گفت: برادر! اوضاع کابل بسیار خراب است، اگر میشود پاسپورت مرا پس روان کن، به درد او که نخورد، شاید جان مرا نجات دهد.
نمیدانم چطور به علیمردان بگویم که من خودم اینجا مردهای بیش نیستم و کاری کرده نمیتوانم، لطفن دیگر به من زنگ نزن.
قابل ذکر است این مجموعه بصورت مجازی منتشر شده و نویسنده انرا برای کسانی که علاقه به خواندن این نوشته دارند ارسال نموده است . در بخش اخر این مجموعه نویسنده نوشته است :
درست "سی روز" از آمدن من به امریکا میگذرد و در این مدت اگر زیاد دروغ نباشد، روزانه هفت الی هشت ساعت نوشته ام و یا پشت میزم به نیت نوشتن، نسشته ام و گاهی که از این دو فارغ شده ام، در کنار دیگر وظایفی که یک نویسنده انجام میدهد، "نوشتارها"یی را در صفحه مجازی ام گذاشته ام.
ایده انتشار این "نوشتارها" چند روز پیش به ذهنم رسید، اول کمی مقاومت کردم، اما دیدم که ابتکار چندان بدی هم نیست و با این قصد که ترکیبات و ترتیبات مذکور را بهصورت رایگان در اختیار دوستانم میگذارم، ساعاتی وقت گذاشتم و شد این کتاب که شما اکنون میخوانیدش.
البته که در این سی روز نوشتارهای دیگری هم مرتکب شده ام و شاید در آینده ای نه چندان دور آن ها را هم پشت ویترین کتابفروشی و یا در صندوق ایمیل تان ببینید.
به هرصورت، اکنون که این مطالب را می نویسم، احساس می کنم زمان را از دست نداده ام و کاری هرچند نامعمول و نامعقول به انجام رساندهام.
سپاسگزارم که مرا در این کتاب میخوانید و یا بخشهایی را ورق میزنید، هر گلی که زدید به سر خودتان بوده است و من وظیفه خود میدانم که از شما تشکر کنم.
به امید دیدارتان در کتابهای بعدی.
اگر علاقمند هستید، نشانی ایمیلتان را برایم بفرستید تا کتاب را به زودترین فرصت ممکن دریافت کنید.
این نشانی پست الکترونیک دربرابر spambot ها و هرزنامه ها محافظت می شود. برای مشاهده آن شما نیازمند فعال بودن جاواسکریپت هستید
استقاده از مطالب آن با ذکر منبع بلامانع است.